تحول در زندگی تغییرکوچک ،،، اتفاقات بزرگ
| ||
خاطرات سفر به کربلا...! قسمت دوم بعد از گذشت سه روز با دوستم تماس گرفتم و گفتم آقا فکرامو کردم میخوام با شما بیام کربلا...! دوستم گفت خوب پس لطفا پاسپورتت را برام بفرست تا بتونم ویزاتو بگیرم. من هم پاسپورتم رو فرستادم آبادان و بعد از گذشت یکماه دوستم مجددا تماس گرفت و اعلام کرد که کارهای ویزام انجام شده و ان شاءلله یک هفته قبل از اربعین راهی کربلا خواهیم شد...! وای خدا جون یعنی میشه! خدایا از الان دارم بی تابی میکنم اون روز برسه... به روزهای اربعین نزدیک میشدیم و نه خبری از حقوق بود و نه از آماده شدن من برای رفتن به سفر کربلا..! همش از این میترسیدم که نکنه یه اتفاقی بیفته و من نتونم به این سفر زیارتی برم..! دوستم تماس گرفت... پسر آماده ای سه روز دیگه باید حرکت کنیم ها...! [ شنبه 94/8/30 ] [ 5:34 عصر ] [ یوسف دیلمی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |