سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تحول در زندگی
تغییرکوچک ،،، اتفاقات بزرگ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

خاطرات سفر به کربلا...!

قسمت ششم

 

به مسجد کوفه رسیدیم و پس از بازرسی بدنی دقیق به دلیل مسائل امنیتی کشور عراق وارد مسجد کوفه شدیم. مسجد کوفه یکی از مساجد چهارگانه بزرگ جهان است که در این شهر ساخته شده است. این مسجد در 12کیلومتری شمال شهرنجف واقع است. گفته می شود این مسجد ابتدا توسط حضرت آدم (ع) ساخته شده و پس از مسجدالحرام قدیمی ترین مسجد جهان است. در دهه های اول هجری قمری این مسجد توسط سعد بن ابی وقاص بازسازی و سپس توسط علی ابن ابیطالب مرکز مهم برای خلافت درنظر گرفته شد. مقبره برخی از بزرگان و علمای دینی در آنجا قرار دارد. گفته می شود پس از ظهور حضرت مهدی (عج) این مسجد وسعت بسیاری خواهد یافت. نکته جالب اینکه این مسجد یکی از مکان هایی است که شیعیان حتی اگر آنجا مسافر باشند می توانند نماز خود را تمام بخوانند.

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 94/9/26 ] [ 8:30 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]

خاطرات سفر به کربلا...!

قسمت پنجم

به منزل ان پیرمرد رسیدیم. آن پیرمرد ابومحمد قریشی نام داشت و در آن منطقه بدلیل مهمان نوازی و مهربانی، مشهور بود.وی درایام ما قبل اربعین تقریبا هرشب زائرین زیادی را به خانه خود پناه می داد و از آنها با وعده های غذایی متعدد پذیرایی می کرد. وارد خانه ابومحمد که شدیم خانه ای تقریبا نیمه کاره بود و سیستم لوله کشی آب مشکل داشت. ما را به اتاق پذیرایی دعوت کرد. اتاق پذیرایی تمیز،شیک و بزرگی بود و داخل خانه با بیرون آن زمین تا آسمان فرق میکرد. به محض اینکه استراحت کردیم و نمازمان را بجا آوردیم سفره شام را حاضر کرد. سفره رنگین به همراه ترشیجات محلی به تعداد 20 نفر غذا آورد انگار آمار زائرین خود را از قبل می دانست!!!

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 94/9/18 ] [ 9:43 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]

خاطرات سفر به کربلا...!

قسمت چهارم

 

ساعت 5:30 صبح بود که همگی سوار اتوبوس شدیم و به سمت شهر کوفه حرکت کردیم. به محض اینکه سوار اتوبوس شدم و برروی صندلی نشستم دیگه چیزی نفهمیدم و از شدت خستگی به خوابی عمیق فرو رفتم و وقتی چشمانم را باز کردم نزدیک شهر کوفه بودیم و راننده به زبان عربی گفت به شهرکوفه نزدیک می شویم آماده پیاده شدن باشید./

درشهر کوفه مشغول قدم زدن شدیم تا بلکه جایی برای اسکان و استراحت بیابیم وشب را در این شهر بمانیم. همین که درحال قدم زدن در کوچه پس کوچه های شهرکوفه بودیم چشمم به درب خانه های بسیار قدیمی وچوبی خورد حال و هوایم عوض شد و به فکر فرو رفتم..... وای خدای من! یعنی امام علی(ع) در همین کوچه ها درب همین خانه ها را می زد و برای یتیمان و نیازمندان آب و غذا می برد...!!!!

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 94/9/11 ] [ 9:34 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]
هیچ می دانستید 
در مورد مداحی که ملاباسم کربلایی برای زائران اربعین خوانده و بسیار زیاد از سیمای ملی و دیگر رسانه های شیعیان جهان پخش میشود.  ماجرایش  چیست ؟
آیا
 میدانید که این شعرش را یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدن که حضرت اباالفضل علیه السلام این شعر را
 می خوانند برای زوار 
   ابا عبد الله علیه السلام !؟!!  ایشون صبح که از خواب برخواستند همه شعر را به یاد داشته اند  و بعدا توسط آقای باسم کربلایی مداحی می شود .ترجمه نوحه را در زیر  میخوانید تا ان شاء الله زائران در بین راه معنی این نوحه را بدانند:

**************************


تِزورونی اَعاهِـدکُم

به زیارت من می‌آیید، با شما عهد می‌بندم
??
تِـعِـرفـونی شَفیـعْ اِلکُم

می‌دانید که من شفیع شمایم
??
أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم

اسامی‌تان را ثبت می‌کنم
??
هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم

خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید
??
 وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه

قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او
??
أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه

من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می‌آیید
[ پنج شنبه 94/9/5 ] [ 10:5 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]

خاطرات سفر به کربلا...!

قسمت سوم

روز پنجشنبه سیزدهم آذرماه یک هزار و سیصد و نود و سه صبح زود آماده رفتن به شلمچه شدم. قرار گذاشته بودیم کاروان ما همگی در ساعت معین سرمرز شلمچه باشیم.

این رو هم اضافه کنم که ما قرار بود 6نفره به کربلا بریم ولی بعد از اینکه عبور از مرز زمینی به کشور عراق بدون ویزا اعلام شد کاروان ما به 41نفر افزایش یافت.

تاهمه جمع شدیم و رسیدیم به مرز ساعت 3بعدازظهر شده بود و اعلام کرده بودند تا اطلاع ثانوی مرز بسته است. جمعیت خیلی خیلی زیادی آنجا بودن حتی جا برای نشستن نبود! قربون امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) برم که این همه زائر عاشق دارند.

ساعت نزدیک 9شب شد که جمعیت همچنان درحال افزایش بود و دیگر هیچ جایی حتی برای ایستادن نبود که مسئولین ازفشار جمعیت ناچار شدند دربهای مرز را بازکنند تا کسی از شدت فشار آسیب نبیند. همگی سراسیمه به سمت درب وروی مرز کشور عراق رفته و بعد از گذشت چند دقیقه......

 

مرز زمینی شلمچه


ادامه مطلب...

[ دوشنبه 94/9/2 ] [ 9:9 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]

 

خاطرات سفر به کربلا...!

قسمت دوم

بعد از گذشت سه روز با دوستم تماس گرفتم و گفتم آقا فکرامو کردم میخوام با شما بیام کربلا...! دوستم گفت خوب پس لطفا پاسپورتت را برام بفرست تا بتونم ویزاتو بگیرم.

من هم پاسپورتم رو فرستادم آبادان و بعد از گذشت یکماه دوستم مجددا تماس گرفت و اعلام کرد که کارهای ویزام انجام شده و ان شاءلله یک هفته قبل از اربعین راهی کربلا خواهیم شد...!

وای خدا جون یعنی میشه! خدایا از الان دارم بی تابی میکنم اون روز برسه...

به روزهای اربعین نزدیک میشدیم و نه خبری از حقوق بود و نه از آماده شدن من برای رفتن به سفر کربلا..! همش از این میترسیدم که نکنه یه اتفاقی بیفته و من نتونم به این سفر زیارتی برم..!

دوستم تماس گرفت... پسر آماده ای سه روز دیگه باید حرکت کنیم ها...!


ادامه مطلب...

[ شنبه 94/8/30 ] [ 5:34 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]

 

خاطرات سفر به کربلا...!

مقدمه:

داستانی که مطالعه می فرمایید داستان واقعی از سفر سال گذشته من به کربلا می باشد که در این سفر حوادث و صحنه های جالبی اتفاق افتاد که بنده را وادار ساخت تا تمامی اتفاقات را نگارش کنم و در اختیار دوستان عزیز قرار دهم. این داستان واقعی در 25 قسمت تدوین شده و مکانهای زیارتی کشور عراق و مسیرهای پیاده روی اربعین شرح داده شده است. امیدوارم از خواندن این داستان لذت ببرید و به یاری خدا همه خوانندگان عزیز روزی این تجربه شیرین و فوق العاده معنوی را از نزدیک حس کنند. التماس دعا...

 

قسمت اول

مدتی بود حال و احوال زندگیم چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ مالی بهم ریخته بود و از طرفی بعد از گذشت 4ماه از زندگی کاری هنوز حقوقی دریافت نکرده بودم و این موضوع اوضاع و شرایطم را بحرانی کرده بود.

دریکی از همین روزها درحال فکرکردن بودم که چطوری باید از این شرایط بحرانی خارج شوم و زندگیم را به روال عادی برگردانم که ناگهان زنگ تلفنم به صدا درآمد...!

یکی از دوستان دوران تحصیلیم که از اهالی شهرستان آبادان است با من تماس گرفت...! بعد از سلام و کلی احوال بپرسی گفت برادر ما قراره ان شالله به یاری خدا امسال واسه اربعین بریم کربلا نمیای باهومون!!!؟ یه لحظه تو دلم گفتم دلش خوشه این دوست ما آخه مگه رفتن به کشور دیگه پول نمیخواد خودم به سختی کرایه ایاب و ذهاب خانه تا محل کار رو جور میکنم حالا بیام برم کشور عراق اونم با جیب خالی...!!

گفتم جدی خوشبحالتون بسلامتی ان شالله که خوش بگذره و ما رو از دعای خیرتون....


ادامه مطلب...

[ شنبه 94/8/23 ] [ 9:57 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

وخدا هرکه خواهد،روزی بی شمار می دهد...!!!
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 259507

نام و نام خانوادگی:

ایمیل:

توضیحات: