تحول در زندگی تغییرکوچک ،،، اتفاقات بزرگ
| ||
خاطرات سفر به کربلا...! قسمت پنجم به منزل ان پیرمرد رسیدیم. آن پیرمرد ابومحمد قریشی نام داشت و در آن منطقه بدلیل مهمان نوازی و مهربانی، مشهور بود.وی درایام ما قبل اربعین تقریبا هرشب زائرین زیادی را به خانه خود پناه می داد و از آنها با وعده های غذایی متعدد پذیرایی می کرد. وارد خانه ابومحمد که شدیم خانه ای تقریبا نیمه کاره بود و سیستم لوله کشی آب مشکل داشت. ما را به اتاق پذیرایی دعوت کرد. اتاق پذیرایی تمیز،شیک و بزرگی بود و داخل خانه با بیرون آن زمین تا آسمان فرق میکرد. به محض اینکه استراحت کردیم و نمازمان را بجا آوردیم سفره شام را حاضر کرد. سفره رنگین به همراه ترشیجات محلی به تعداد 20 نفر غذا آورد انگار آمار زائرین خود را از قبل می دانست!!!
بله حتما می دانست زیرا اینکار هرشب وی بود! ابومحمد قریشی یک لحظه آرام ننشست و مرتب برای زائرین غذا می آورد حتی موقعه شام خوردن ما این پیرمرد مهربان یک لحظه روی زمین ننشست و بالای سرما ایستاده بود و غذا خوردن ما را تماشا میکرد که نکند چیزی کم و کسر باشد.! وقتی نگاهی به وضع مالی و اوضاع زندگیش می انداختم تو دلم میگفتم خدایا این غذاهای فراوان را از کجا دارد می آورد!!! بله شکی نیست سفره امام حسین(ع) بیش از اینها پرخیر وبرکت است و هیچ زائری گرسنه نمی خوابد...! صبح آن روز که آماده حرکت شدیم و مشغول خداحافظی و تشکر از ابومحمد قریشی بودیم یکی از همراهان از وی پرسید: ابومحمد شما چرا این همه برای زائرین خرج می کنید و جا و غذا می دهید ولی خانه نیمه کاره خود را نمی سازید؟ ابومحمد گفت تمام دلخوشی ما همین خدمت به زائرین اباعبدالله الحسین(ع) است لحظه شماری می کنیم که اربعین فرا برسد و نوکری زائرین را بکنیم و باتمام وجود به آنها خدمت کنیم. ما در واقع می خواهیم در آن دنیاخانه خود را بنا کنیم تا شرمنده آقا امام حسین (ع) نشویم این دنیا فانی و گذراست!!! درضمن به برکت همین زائرین است که من این خانه را دارم و هرسال قسمتی از آن را برای زائرین میسازم تا بتوانم زائرین بیشتری را در خانه ام جا دهم و از اجر و ثواب عظیم آن برخوردار شوم. حتما ثواب این کاربسیار فراوان است که ابومحمد قریشی می گوید ما جانمان را فدای اباعبدالله (ع) و زائرین وی می کنیم. ولی هرچی که هست از ته دلم و باتمام وجودم برای خوشبختی و سعادت ابومحمد و خانواده وی در دنیا و آخرت دعا کردم و بخاطر این فضل و کرمی که نسبت به من و همراهانم داشت قدردان زحمات وی شدم. این پیرمرد مهربان واقعا با این کار خود ما را شرمنده خود کرده بود و آن پسری که شب قبل با تندی به وی اعتراض کرده بود از وی معذرت خواهی کرد و دست آن پیرمرد مهربان را بوسید. ابومحمد قریشی برای ما دعای خیر کرد و گفت ان شاءالله سال آینده اگر عمری باقی بود به خانه من بیایید تا بتوانم دوباره خدمتی به زائرین کرده باشم و دل آقایمان را شاد بکنم. همگی پس از خداحافظی با ابومحمد قریشی مشغول پیاده روی به سمت مسجدعظیم کوفه شدیم. به آنجایی که مرکز خلافت امام اول شیعیان امیرمومنان امام علی (ع)و محل ضربت خوردن و شهادت این امام عزیز و بزرگوار بود حرکت کردیم.
پایان قسمت پنجم ادامه دارد...
باتشکر نویسنده: یوسف دیلمی
[ چهارشنبه 94/9/18 ] [ 9:43 عصر ] [ یوسف دیلمی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |