یا ایها المعشوق , بعد از السلام و الاحوال پرسی انا، امیدوارم که مزاجک عین الصحت و السلامت بوده باشد. و اگر انت از احوال انا خواسته باشی، لاملال لنا سوای فراقک، که ان هم انشاءالله تعالی فیهمین ایام دیدارنا و مرادنا حاصلوننا.
باری یا ایها العزیز انا فی آتش العشق کمثل الماهیتابه میسوزم! و جلز و ولزنا درآمده. فی کل شبها که انا سرم را علی المتکا میگذارم، اشکنا کمثل الرودخانه جاریه علی البستر و آه سوزاننی بسوی آسمان صعودن!
الهی انا قربان انت بروم. انا قسم میخورم بجاننی و بجانک که فی کل شبها ابدا خواب فی چشماننا لا داخلون و اغلب الی صبح بیدارون و گریه زارون فی هجرک.
انا قربان چشم و ابرویت بروم و جان ناقابل الحقیر فدای بدن ابیضت بشود! بخدا رنگم من هجرانک کمثل الزردچوبه اصفر شده و قلبنا کمثل الآلبالو احمر گردیده.
آه، آه یا ویلنا که هر نصفه شب بیادکم یوقوقو! یعنی وقوق! میکنم و هرچه نامه جات العاشقانه بسوی انت ارسالون، هیچ لاجوابون، گویا انا را آدم لاحسابون!
به جان انت که از جان الحقیر عزیزتر است، قلبنا فی فراقک مجروح و لباب قلبنا بروی انت مفتوح!
انا نمیدانم که چرا از من فرارون! در صورتی که انا من العشقک بیقرارون، گویا لارحم فی قلبک!
انا هستم واحد (اون) جوان (اون) الباسواد و صاحب المعلومات الکثیره. با تمام این احوال حاضرم حلقه العبودیت و الچاکری تو را فی الگوشم آویزاننا! رحم، ارحم!
یعنی رحم کن، نگذار من (men ) جفائک خودم را با اربع نخود تریاک یقتلون! انا دیگر طاقت الفراغ ندارم و به وصالک مشتاقون ولی خداوند به قدر مثقال ذره وفا فی وجودک لا آفریده !!!
انا تا ثلاث ماه دیگر مرتبا" فی هر هفته واحد نامة العاشقانة برای انت مینویسم!
تا بحال زارنا متفکرون و چنانچه باز هم بر درد دلم لا یرسون آنقدر اشکنا من الچشمنا سرازیرون تا جان آفرین تسلیمون!