سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تحول در زندگی
تغییرکوچک ،،، اتفاقات بزرگ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

خاطرات سفر به کربلا...!

مقدمه:

داستانی که مطالعه می فرمایید داستان واقعی از سفر سال گذشته من به کربلا می باشد که در این سفر حوادث و صحنه های جالبی اتفاق افتاد که بنده را وادار ساخت تا تمامی اتفاقات را نگارش کنم و در اختیار دوستان عزیز قرار دهم. این داستان واقعی در 25 قسمت تدوین شده و مکانهای زیارتی کشور عراق و مسیرهای پیاده روی اربعین شرح داده شده است. امیدوارم از خواندن این داستان لذت ببرید و به یاری خدا همه خوانندگان عزیز روزی این تجربه شیرین و فوق العاده معنوی را از نزدیک حس کنند. التماس دعا...

 

قسمت اول

مدتی بود حال و احوال زندگیم چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ مالی بهم ریخته بود و از طرفی بعد از گذشت 4ماه از زندگی کاری هنوز حقوقی دریافت نکرده بودم و این موضوع اوضاع و شرایطم را بحرانی کرده بود.

دریکی از همین روزها درحال فکرکردن بودم که چطوری باید از این شرایط بحرانی خارج شوم و زندگیم را به روال عادی برگردانم که ناگهان زنگ تلفنم به صدا درآمد...!

یکی از دوستان دوران تحصیلیم که از اهالی شهرستان آبادان است با من تماس گرفت...! بعد از سلام و کلی احوال بپرسی گفت برادر ما قراره ان شالله به یاری خدا امسال واسه اربعین بریم کربلا نمیای باهومون!!!؟ یه لحظه تو دلم گفتم دلش خوشه این دوست ما آخه مگه رفتن به کشور دیگه پول نمیخواد خودم به سختی کرایه ایاب و ذهاب خانه تا محل کار رو جور میکنم حالا بیام برم کشور عراق اونم با جیب خالی...!!

گفتم جدی خوشبحالتون بسلامتی ان شالله که خوش بگذره و ما رو از دعای خیرتون....



بی نصیب نذارید... دوستم گفت من تماس نگرفتم که این حرفا رو بشنوم دوست دارم باهم بریم زیارت بیا بریم فکر هزینه ش نباش مگه پاسپورت نداری؟ گفتم چرا دارم .

گفت خوب بیا بریم دیگه ویزات به حساب خودم! (لازم به ذکر است که این مکالمه دو ماه قبل از اربعین بوده و هنوز از طرف سازمان عتبات اعلام نشده بود که بدون ویزا هم

می شود به عراق سفر کرد.)

گفتم والا چی بگم باشه فکرامو میکنم چند روز دیگه جوابمو بهت اعلام میکنم. بعد از پایان تماس به فکر فرو رفتم! آخه پسر مگه میشه! فرض کن ویزات هم به حساب دوستت درست بشه آخه با کدوم پول میخوای بری! تو حتی لباس گرم و کفش مناسب پیاده روی و کوله پشتی مناسبی نداری تازه باید تو این سرما با پای پیاده چند روزی راه بری شوخی که نیست!

خدایا نمیدونم چکار کنم و چی بگم! ولی چرا باید بعد از مدتهایکی از دوستان دوران تحصیلیم که سال 86 باهم درس میخوندیم تماس بگیره اونم الان و تو این مقطع زمانی!

منم که خیلی وقته یه سفر زیارتی نرفتم حال و اوضاع روحیم هم بهم ریخته اونم کجا ! کربلا زیارت امام حسین (ع) ! وای خدا یعنی میشه یعنی من لیاقتشو دارم برم اونجا وای خدا همیشه آرزو داشتم برم کربلا و اون سرزمین رو از نزدیک حس کنم...

همیشه این آرزوم بود شاید واقعا قسمت شده که برم! تا دوماه دیگه شاید اوضاع مالی شرکت خوب شد و حقوق بهم بدن و بتونم مایحتاج سفر رو خریداری کنم...! 

 

پایان قسمت اول

ادامه دارد..

باتشکر و تقدیم احترام

نویسنده: یوسف دیلمی

 

 


[ شنبه 94/8/23 ] [ 9:57 عصر ] [ یوسف دیلمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

وخدا هرکه خواهد،روزی بی شمار می دهد...!!!
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 260025

نام و نام خانوادگی:

ایمیل:

توضیحات: